۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه


او ناظر است
( به یاد یک دوست)

نوشتن دوست دارم ...اما نوشتن با این دگمه های کیبورد تجربه ی عجیبی ایست
روی ورق کاغذ صدای کشیدن جوهر خودکار و تاب برداشتن ورق از گرمای نویسنده اش بسیار هیجان انگیز تر و صمیمی تره اما امروز باز باید لمس کردن دگمه هارو صمیمی بدونی شاید روزی دیگر هیچ تماسی با نوشته هایت نداشته باشی...
امروز شادابم مثل هر روز و عاشق عاشق خدا با تمام وجودم...چیزی از دست ندادم اما به خاطر تمام نعمت هایی که دارم شاکرم خوشحالم که بین آدم ها حرف های نگفته را می شنوم خوشحالم که از درون چشم های آدم ها در ورای چهره اشان گاهی نیازشان را حس می کنم و خوشحالم که می توانم مردم شیشه ایو احساس کنم و اینها احساس لطیفی ایست اگرچه گاهی سخت است که نتوانم کاری برای آنها انجام دهم اما شیرین است
این روز ها متعجبم شاید باید همیشه در عجب باشم...از برنامه عجیب زندگی چگونگی قرار گرفتن آدم ها و ترتیب شنیدن ابر کلماتی که مرا منقلب می کند ...و یک جمله رو همیشه به خودم می گم که اگر ما از چیز های دور برمون آن طور که هست نهایت استفاده رو ببریم همه ی ما به درجات کمال نزدیک می شیم . چندی پیش مجله ای(روانشناسی و هنر) خریده بودم در پکیج مجله کتابچه ی کوچکی به نام 3 روز برای دیدن برخوردم نوشته ای از هلن کلر بود . نوشته در مورد ستایش داشته هایی که داریم بود و چه زیبا این زن نابینای کر تصور کرده بود که اگر معجزه می شد 3 روز فرصت دیدن داشت چطور از دیدنش بهره می برد و هیچ از نداشتن اش حسرتی به دل نداشت احساسش را با حس لامسه و بویایی چنان توصیف کرده بود که گویی هیچ کم ندارد...و تنهاخطاب به مخاطب اش گفته بود از نعمت دیدن نهایت سود را ببرید و نگزارید دیدن برایتان آنچنان عادی شود که به زندگی با چشمی بسته بنگرید
با تمام حساسیت چشمانت نگاه کن
28/9/88 م.ه